جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت،به اوگفت پادشاه،اهل معرفت است،اگراحساس کند که توبنده ای ازبندگان خداهستی،خودش به سراغ توخواهدآمد. جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت . روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد . همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ )) جوان گفت:اگرآن بندگی دروغین که بخاطررسیدن به معشوق بود، پادشاهی رابه درخانه ام آورد، چراقدم دربندگی راستین نگذارم تاپادشاه جهان رادرخانه خویش نبینم؟ دنبال خدا، اول در وجود خود بگرديم. http://allireza.blogfa.com خدا تنها معشوقی است که عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیست و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد . . . http://baharaneh3.mihanblog.com
روش های کنترل افکار شهوت انگیز
آیا حاضرید بدنتان را در اختیار این پسر قرار دهید؟
آیا می داند دوستی آسمانی چیست؟
9124 بازدید
9 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
18 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian